Fall the moon
سقوط ماه
ویو بعد دانشگاه یونگجه:
ساعت چهار و نیم عصر بود و تازه کلاسمون تموم شده بود.. فاصله بین دانشگاه تا خونمون خیلی زیاد بود..بخاطر همین اول گشتم دنبال یه مغازه تا برای خودم نوشیدنی بگیرم..
مغازه ی کوچیکی بود..ولی خب فروشنده ش دوست مامانم بود..بخاطر همین بیشتر وقتا اونجا میرفتم ..
+سلام اجوما(لبخند)
آجوما:اوه..تویی یونگجه؟ چقدر بزرگ شدی..از دفعه قبلی که دیده بودمت بانمک تر شدی..خیلیم قد کشیدی، قیافت با مامانت مو نمیزنه
+ممنون نظر لطفتونه(خنده کوتاه)
آجوما: خسته بنظر میای..میخوای فعلا رو خونه من بمونی؟
+عاا نه منمشکلی ندارم
آجوما: تو خیلی قوی ای..از وقتی که خانواده ت رو از دست دادی حتما سختی های زیادی کشیدی
+اره..ولی خب من الان خیلیا رو دارم که مراقبمن
آجوما: کی؟
+ شما و بهترین دوستم هانول
آجوما: دوست دختر داری کلک(چشمک)
+نه(خنده) اون مثل خواهرمه..از وقتی که خواهرم آرنورد رفت فرانسه اون مراقبمه
آجوما: خوشحالم یکی رو داری که هوات داره
آجوما: خب پسرم ..هرچی خواستی بر دار..پولشم لازم نیست بدی
+اما_
آجوما: ولی و اما نداریم..همینکه گفتم..(اخم)
+مثل همیشه خیلی مهربونین
نوشیدنی رو برداشتم و خواستم برم که صدای اجوما نظرم جلب کرد
آجوما:صبر کن!
+ب_بله؟
آجوما: داشت یادم میرفت..این موچی هارو دخترم برات درست کرده..ببر با دوستت بخور
+واییی مرسی من موچی خیلی دوست دارممممم(ذوق زده)
آجوما:.....(خنده)
+بازم ممنون..مراقب خودتون باشین
آجوما: توم همینطور..حواست باشه به اطرافت..جدیدا یه خبرایی پخش شده در مورد اینکه یه پسر مشکی پوش با ون مشکیش و دار و دسته هاش اطراف دانشگاهتون و این اطراف رو میگرده..دنبال یه شخصیه..ولی تا وقتی که پیداش نکنه هر روز توی این خیابون یکی رو به قت.ل میرسونه و با خونش روی دیوار اسم یک نفر رو مینویسه..
وقتی اجوما این داستان رو برام تعریف کرد مو به تنم سیخ شد..حس میکردم اون شخص رو میشناسم..اولین حدسم همون بود...ولی...نه..نمیشه، اون زندانه
+ممنون بابت اطلاعتون ..بیشتر حواسم جمع میکنم(لبخند فیک)
توی راه بودم و داشتم به حرفای اجوما فکر میکردم که حس کردم یه ون بزرگ مشکی داره دنبالم میاد.اول فکر کردم بخاطر فکر کردن زیاد به اون قضیه خیالاتی شدم....سعی کردم اهمیتی ندم، ولی کم کم داشت برام ترسناک تر میشد..و خلاصه نمیدونم چجوری شد که با کلی ترس و بدبختی دویدم و رسیدم خونه
--------------
خیلی خستم بود و خودم پرت کردم رو تخت تا یکم چرت بزنم که چشام گرم شد نفهمیدم چی شد ک خوابم برد
-------------
با صدای گوشخراش هانول از خواب بیدار شدم...که دیدم بازم داره اهنگ میخونه با همون صدا خروسیش
(فلش یونگجه+) (فلش هانول×)
+خفههه..نمیبینی خوابم؟؟
×اع..خواب بودی؟:/..ببخش تازه فهمیدم
×بعدشم..مگه چیه...خودم حس میکنم قبل اینکه بدنیا بیام خدا هنجره مو بوسیده✨
+مرضض..اگ اعتماد بنفس تورو کاکتوس داشت الان هلو میداد🙄
×چیمیگی نگا ساعت 10 شبه..خرس قطبی:/
+😑
ویو هانول:بعد اینکه بحثم با یونگجه تموم شد براش غذا گذاشتم تو یخچال و زنگ زدم به بچه های اکیپمون که باهم ساعت یازده بریم بار ..زیاد به یونگجه اصرار نکردم چون میدونستم از این چیزا خوشش نمیاد
×خب..من دیگه دارم میرم..کاری نداری؟
+نه..به سلامت
×مطمئنی نمیای..؟ ...بیای بهتره ها..اخه میترسم دوباره برات اتفاقی بیوفته
+عوم..چیزی نیس نگران نباش:)
×باشه پس..بای
+بای بایی
----------------
ویو یونگجه:
نیم ساعت از رفتن هانول گذشته بود و منم حوصلم سر رفت.رفتم توی یخچال دنبال موچی ها بگردم که دیدم نبودن..فهمیدم هانول همشون خورده
+عایشششش خب حد اقل یکمم برا من میزاشتیی
تصمیم گرفتم برم نقاشی رو بوم بکشم..بعنوان هدیه برای هانول...اون خیلی مهربونه و بهم کمک میکنه...جدا ازینکخ بعضی وقتا شکم پرست میشه:/
و منم باید یجوری براش جبران کنم D:
------------------
مشغول کشیدن نقاشی بودم که نوتیف یه پی ام روی گوشیم اومد..از طرف شماره ناشناس بود، کنجکاو شدم و پیام باز کردم که ببینم چیه..و با دیدنش یکمی ترسیدم...
massege:
راهنما ⬇️
همون فردی که به یونگجه پیام داد:unknown
[یونگجه:yoongje]
Page chat:
⬇️unknown:اگه میخوای دوستت زنده بمونه امشب راس ساعت دوازده به پارک هنگانگ
Yoongje: و اونوقت چرا باید همچین کاری کنم؟؟..اونم برای کسی که نمشناسمش...لطفا تمومش کن و انتظارات بیخودی نداشته باش..چون ازت شکایت میکنم..
unknown: اوو..نه بابااا..ترسیدم.😂 ...ببین بچه..بهتره به حرفم گوش کنی وگرنه بد میبینی
Yoongje:یه کلمه دیگه حرف بزنی بلاک میکنم
unknown:اوکی...ولی اگه امشب دوستت برنگشت تعجب نکن..هرچقد دیر تر بیای برا خودت و دوستت بدتره
BLOCK°°°
ادامه دارد